همزمان با نزول نخستين آيات قرآن، در عصر پيامبر(ص) ضرورت توجه به ژرفاي مفاهيم وحي مطرح گرديد و اهميت دستيابي به پيامهاي متراكم و به هم پيوسته قرآن، مورد توجه قرار گرفت. شخص پيامبر(ص) نخستين مفسري بود كه پرده از پيامهاي نهفته كلام الهي برداشت و از سير تفسير و شيوههاي تبيين مراد الهي سخن گفت و اين مهم را در قالب سيره عملي خود نيز به نمايش گذاشت: اين سخن از رسول اكرم (ص) نقل شده است: «القرآن يصدّق بعضه بعضا فما عرفتم منه فاعملوا به و ما تشابه عليكم فآمنوا به.» 1 هربخش از قرآن بخش ديگرش را تصديق ميكند. آنچه را از قرآن به خوبي فهميديد، بدان عمل كنيد و به آنچه متشابه است و معنايش را به گونه عميق درك نميكنيد، ايمان داشته باشيد [و در اصالت و پيام ارزشي آن ترديد نكنيد.] ابن مسعود ميگويد: آن گاه كه اين آيه نازل شد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ» انعام / 82 آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك نيالودند، ايمني براي آنان است و آنان هدايت يافتگانند. اين مطلب بر همه گران آمد و از پيامبر (ص) پرسيدند: اي رسل خداوند! كيست از ما كه بر خود ستم نكند؟ پيامبر(ص) فرمود: «انّه ليس الّذي تعنون الم تسمعوا ما قال العبد الصالح: «ان الشّرك لظلم عظيم» انّما هو الشّرك.» 2 مگر نشنيدهايد كه بنده صالح (لقمان) گفت: شرك ستم بزرگي است. پس به يقين منظور از «ظلم» در آيه، مطلق لغزش و گناه نيست، بلكه خصوص شرك مورد نظر است. پيامبر(ص) بدين وسيله آموخت كه برخي از آيات قرآن، مفسّر آيات ديگر است و در پرتو بعضي از آيات، ميتوان ابهامها و پرسشهاي مطرح در ديگر آيات را روشن ساخت و پاسخ داد. پس از پيامبر(ص) برخورد با تفسير به گونههاي مختلفي، صورت گرفت. گويا عامه صحابه و تابعين كار تفسير را امر طاقتفرسا و خارج از توان خود ميدانستند و به آساني بدين كار دست نميزدند مثلاً: ابن مسعود ميگفت: «هر دانشي در قالب قرآن نازل شده و هرچيز در آن براي ما بيان شده است، ولي دانش ما از درك آنچه براي ما در قرآن نازل گرديده، كوتاه و ناتوان است.» 3 ابن عطيه ميگويد: «جمعي از پيشينيان، همچون سعيد بن مسيب (م: 92) و عامر شعبي (م : 104) و ... تفسير را تا بدان حدّ مهم ميشمردند كه به خاطر احتياط، بدان نميپرداختند!» 4 ابراهيم نخعي (م : 95) ميگويد: «اصحاب ما گرايش به تفسير قرآن نداشتند و از آن ميترسيدند.» 5 سفيان بن عينيه (م: 198) ميگويد: «در هر جاي قرآن كه خداوند به بيان اوصاف خود پرداخته است، تفسير آن تلاوت و سكوت است.» 6 زماني كه از مالك بن انس درباره چگونگي استواري خدا بر عرش پرسيدند، حالت خاصي به او دست داد و عرق بر او نشست، پس از لختي گفت: «پرسش از «چگونگي» پرسشي نامعقول است، حقيقت استواء مسأله ناروشني نيست، ايمان به آن واجب است و پرسش از آن بدعت. من بيم آن دارم كه تو گمراه باشي. سپس مالك دستور داد مردي كه چنين پرسشي را مطرح كرده است، از مجلس بيرون رود.» 7 البته در ميان اصحاب و تابعان، شمار اندكي ديده ميشوند كه بينش متفاوت و لحن ديگري دارند. ابن عباس ميگويد: «بخشهايي از قرآن، بخشهاي ديگرش را تفسير ميكند.» 8 ميثم تمار (م : 60) به ابن عباس گفت: «هرچه ميخواهي در مورد تفسير قرآن از من بپرس.» 9 ابن عباس10، ابن مسعود11 و ميثم تمار12 كه خود را توانا در تفسير قرآن ميدانستند، بر اين واقعيت نيز تأكيد داشتند كه آموزگارشان در معارف قرآن، اميرمؤمنان علي (ع) بوده است و در پرتو تعاليم وي از تفسير و تأويل قرآن بهرهمند شدهاند. در كنار اين دو بينش و دو گروه، گروه سومي ديده ميشوند كه تفسير به رأي را پايه نهادند كه معرفي آنان، از مجال اين تحقيق بيرون است، ولي به ديدگاه ائمه نسبت به روش آنان اشاره خواهيم داشت. در روايات اهل بيت، از اين روش تفسيري به تفسير اهل رأي يادشده و دستاندركاران آن مورد نكوهش و توبيخ قرار گرفتهاند. اهل بيت، همواره سه حقيقت را به اهل قبله يادآور ميشدند: 1. ضرورت تفسير 2. پرهيز از تفسير خودسرانه و بيملاك 3. لزوم مراجعه به عترت براي فهم صحيح معارف قرآن. و البته يادآور ميشدند كه بيان عترت در تفسير قرآن، داراي ملاك است و ملاك آن در خود قرآن نهفته است و عترت اين شرافت را دارند كه در نشان دادن آن ملاكها و استخراج اين ذخاير، پيشوا و مقتدايند. علي (ع) ميفرمايد: «كتاب الله ... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض لايختلف في الله.» 13 كتاب خدا ... بعضي آن بعضي ديگر را تفسير ميكند و پارهاي پاره ديگر را گواهي ميدهد، همه آيههايش خدا را يكسان ميشناساند. در بياني ديگر، امام علي (ع) ميفرمايد: «ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق لكم ... فلو سألتموني عنه لاخبرتكم عنه لأنّي أعلمكم.» 14 اين قرآن است، پس از آن بخواهيد تا سخن گويد، ولي هرگز براي شما سخن نگويد و رازهاي نهفتهاش را بيرون نريزد ... اگر از من بپرسيد آن اسرار را براي شما از قرآن بازخواهم گفت، زيرا من آگاهترين شمايم.
كندوكاو و تحقيق در مكتب تفسيري اهل بيت (ع) مينماياند كه در شيوه تفسيري آنان چهار اصل مورد توجه بوده است:
امام صادق (ع) فرمود: «ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل في كتاب الله لكن لاتبلغه عقول الرّجال.» 15 موضوعي نيست كه مورد اختلاف دو نفر واقع شود و براي آن در كتاب خداوند، اصل و اساسي نباشد، ولي انديشهها به آن نميرسد. در روايت ابوالجارود، امام باقر(ع) فرمود: «هرگاه درباره امري با شما سخن گفتم [دليل آن را] از كتاب خدا بپرسيد.» آن گاه فرمود: «خداوند بگومگو و از بين بردن مال و كنكاش بيجا را روا نميداند.» 16 مخاطبان پرسيدند: فرزند پيامبر(ص) اين فرمودههاي شما در كجاي قرآن است؟ امام (ع): خداوند ميفرمايد: « لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ» نساء / 114 « وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا ...» نساء / 5 « فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الأرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ مائده / 101
در مورد قرآن، دانشهايي مطرح است كه امروز به نام علوم قرآن مورد مطالعه قرار ميگيرد و تمام پژوهشگران معارف قرآني به نقش آنها در فهم قرآن، اقرار دارند. پيش از اين كه اين علوم دستهبندي و باببندي و تدوين شود، اهل بيت (ع) بدانها توجه داشته و بر نقش آنها در تفسير قرآن تأكيد داشتهاند. برابر روايت سليم بن قيس، علي (ع) فرمود: «هيچ آيهاي بر پيامبر(ص) فرود نيامد، مگر اين كه آن حضرت آن را بر من تلاوت و املا كرد تا با خط خود بنگارم و تأويل، تفسير، ناسخ، منسوخ، محكم و متشابه آن را به من آموخت.» 17 مردي به ابوالحسن (ع) عرض كرد: شما براي آيات قرآن تفسيرهايي داريد كه از ديگران شنيده نشده است! امام فرمود: «قرآن اول بر ما نازل و تفسير شده است و ما، حلال، حرام، ناسخ، منسوخ، سفري، حضري و ... را ميدانيم.» 18 علوم قرآني از نگاه اهل بيت به آنچه كه در اين روايات آمده، خلاصه نميشود و مسائل بسيار ديگري نيز در لابهلاي روايات آمده است كه نيازمند شناسايي و استخراج هستند.
از حقايق مسلم و ترديدناپذير قرآن، در مكتب تفسيري اهل بيت اعتقاد به بطون و مفاهيم ژرف براي آيات قرآن است كه از نگاه رهبران اين مكتب، مهمترين و سنگينترين و غنيترين قسمت معاني قرآن را تشكيل ميدهد. فضيل بن يسار از امام صادق (ع) پرسيد: معناي اين روايت چيست: «هيچ آيه از قرآن نيست مگر آن كه ظهر و بطني دارد.» امام (ع) پاسخ فرمود: «ظهر قرآن تنزيل آن و بطن آن تأويل آن است كه قسمتي از آن سپري شده و بخشي از آن هنوز تحقق نيافته است و جاري است بسان خورشيد. آنچه كه از تأويل آمده، همانگونه كه مردگان را شامل است، زندگان را نيز دربرميگيرد و خداوند ميگويد: «تأويل آن را جز راسخان در علم نميدانند.» و ما تأويل آن را ميدانيم.» 19
از واقعيتهاي تاريخي كه در روايات شيعه و سني به چشم ميآيد، اين است كه اهل بيت (ع) در برابر هيچ پرسش ديني و قرآني از پاسخ صحيح در نماندهاند و در فهم آيهاي از آيات قرآن به ترديد نيفتادهاند. امام باقر(ع) فرمود: «غير از اوصياء، كسي نميتواند مدّعي شود كه همه قرآن و تمام آن و ظاهر و باطن آن نزد اوست.» 20 در روايتي، امام صادق (ع) ميفرمايد: «من به كتاب خداوند دانا هستم و گويا در كف دستم قرار دارد. در آن خبر آسمان و زمين و اخبار آينده و آنچه هماكنون رخ ميدهد، موجود است. خداوند ميفرمايد: «نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ» نحل / 89 ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.» 21
مهمترين محورهاي تفسير قرآن به قرآن در مكتب اهل بيت(ع) بدينگونه درخور ترسيم است.
از نمودهاي تفسير قرآن به قرآن ائمه (ع)، بيان مفهوم برخي واژههاي قرآني به وسيله آيات قرآن است. مسأله روح از جمله واژههايي است كه مفهوم آن چندان روشن نبوده و كاربرد آن در قرآن، نياز به تفسير و تبيين دارد. امام باقر(ع) در شرح معناي روح، بيان مفصّلي دارد كه از قرآن سود جسته و ميفرمايد: «خداوند انسانها را به سه دسته آفريده و در سه مرتبه قرار داده است و اين را در قرآن چنين بازگفته است: «فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ، وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ، وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» واقعه / 8 ـ 11 مقصود از سابقان مقرب، انبياء و رسولانند كه خداوند در آنان روح قدس، روح ايمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن را قرار داده و اين مطلب را در كتابش اين گونه توضيح ميدهد: « تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ... وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بقره / 253 بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم ... به عيسي بن مريم نشانههاي روشن داديم و او را با روح قدس تأييد كرديم. سپس درباره همة پيامبران فرمود: «وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» مجادله / 22 مقصود از اصحاب ميمنه، مؤمنان راستين هستند كه از روح ايمان، روح قوت و روح بدن بهرهمندند ... و گاه بر بندگان عوارضي پيش ميآيد كه باعث از بين رفتن برخي روحها ميشود و آن را خداوند اين گونه بيان كرده است: «وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا» نحل / 70 بعضي از شما به پستترين سالهاي عمر ميرسند، تا پس از آگاهي، چيزي ندانند. و امّا اصحاب مشئمه، حقناپذيران اهل كتابند كه روح ايمان ندارند و سه روح ديگر را دارند ... .» 22
براي اشاره اجمالي به اين زمينه واژه ايمان و كفر را در روايات موردتوجه قرار ميدهيم: امام صادق (ع) در روايتي كه ابوبصير راوي آن است، ميفرمايد: «ايمان در كتاب خداوند به چهارگونه است: اقرار زباني، تصديق قلبي، انجام فريضه و پايداري ايمان. اول: اقرار زباني را خداوند ايمان ناميده و اقراركنندگان را مؤمن خوانده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعًا، وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا، وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا» نساء / 71 ـ 73 اي كساني كه ايمان آوردهايد سلاح و ساز و برگ خويش را برگيريد و گروه گروه يا همگان براي جهاد بيرون شويد. در ميان شما افرادي [منافق] هستند كه درنگ ميكنند و به سوي جهاد نميشتابند، اگر به شما گزندي و شكستي رسد گويند: خدا به ما نيكويي كرد كه با آنها همراه و حاضر نبوديم. و اگر از خدا به شما فزوني و بخششي رسد، گويند: اي كاش با آنان ميبوديم تا به كاميابي بزرگ دست مييافتيم. امام صادق فرمود: اگر اين سخن را اهل شرق و غرب بر زبان جاري سازند، به وسيله آن از ايمان بيرون شوند، با اين حال به خاطر اقرارشان به خداوند، آنان را مؤمن ناميده است و چنين است كه مؤمنان دوباره به ايمان دعوت شدهاند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ» نساء / 136 دوم: ايمان به معناي تصديق قلبي: «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ» يونس / 63 و 64 آنان كه ايمان آوردهاند و پرهيزگاري ميكردهاند، در زندگي اين جهان و آن جهان به ايشان مژده باد ... سوّم: ايمان به معناي انجام فرايض، وقتي خداوند قبله پيامبر را به سوي كعبه تغيير داد، اصحاب به رسول اكرم(ص) گفتند: آيا نمازهايي كه به سوي بيت المقدّس خواندهايم باطل است؟ خداوند در پاسخ فرمود: «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ» بقره / 143 خداوند، بر آن نيست كه ايمان شما را تباه كند. در اين آيه، ايمان به انجام نماز كه از فرايض است، اطلاق شده است. چهارم: ايمان به معناي پايداري ايمان كه عبارت است از روح ايمان كه در قلب مؤمنان قرار ميگيرد «لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» مجادله / 22 هيچ كسي را نيابي كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشد، ولي دشمنان خدا و پيامبر (ص) را دوست بدارد، هرچند آن دشمنان، پدر، پسر، برادر يا خويشاوند وي باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان نوشته و پايدار ساخته و ايشان را به روحي از نزد خويش نيرومند گردانيده است.» 23 در روايتي ديگر امام صادق (ع) فرموده است: «كفر در قرآن به پنج معنا آمده است كه يكي از آنها كفر به معناي انكار است كه خود دو قسم است: گاه از روي ناداني است و گاهي از روي توجه و آگاهي است. آنان كه ناآگاهند كفر ورزيدهاند، خدا در مورد آنان ميفرمايد: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يَظُنُّونَ» جاثيه / 24 و آنان كه عالمانه به كفر ميگرايند، خداوند دربارهشان ميفرمايد: «وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» بقره / 89 يكي از اقسام كفر، كفر به معني بيزاري است و آن سخن خداوند است: «ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ» عنكبوت / 25 از اقسام كفر، كفر به معناي ترك امرالهي است و آن در اين آيه است: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ» آل عمران/97 گونة ديگر كفر، كفر به معني كفران نعمت است و آن قول خداوند است: «وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» نمل / 40 اين است وجوه و اقسام كفر در كتاب خداوند.» 24
قرآن دربردارندة عناويني است كه در حقيقت، عناوين كليدي فرهنگ اسلامي را تشكيل ميدهد. مانند واژه «مغضوبين» و «ضالين» كه در سوره حمد يادشده است و بندگان وظيفه دارند كه در همه نمازها از خداوند بخواهند تا آنان در مسير «مغضوب عليهم» و «ضالّين» قرار نگيرند. اهميت سوره حمد و تكرار آن در فريضه نماز ميطلبد كه در زمينه اين عناوين، اهل ايمان آگاهي بيشتري داشته باشند. در تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) اين دو عنوان در پرتو آيه 69 از سوره نساء، و آيه 60 و 77 مائده، توضيح داده شده است. (در بحث تفسير مجمل با مبين به اين روايات اشاره خواهيم داشت.) و از همين گونه است تفسير «گناهان كبيره» كه در متن آيه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ» (نجم / 32) آمده است، با آيات بسياري از سورههاي گوناگون. چنانكه عبدالعظيم حسني از امام جواد و او از امام رضا و او از پدرش امام كاظم، عليهم السلام، نقل كرده است: «عمروبن عبيد بر امام صادق (ع) وارد شد و پس از تقديم سلام، نشست و اين آيه را خواند [نجم / 32] و ساكت ماند. امام پرسيد: چه چيز تو را به سكوت واداشت؟ عرض كرد: علاقهمندم كه گناهان كبيره را از نگاه قرآن بشناسم؟ ... امام (ع) پانزده گناه را به عنوان گناهان كبيره در قرآن معرفي كرد و براي هر كدام به آيهاي از قرآن استدلال فرمود و پانزده آيه از يازده سوره را مفسّر عنوان «گناهان كبيره» معرفي كرد.» 25
جمع ميان آيات به ظاهر ناسازگار، از مصادق روشن تفسير قرآن به قرآن تلقي شده است. 26 مناظره معروف علي (ع) با مرد زنديقي كه در محضر امام تمام آياتي را كه به ظاهر با هم ناسازگارند برشمرد و پاسخي كه امام در بيان سازگاري آيات ارائه داشت، نمونه بارز استفاده ائمه (ع) از قرآن در تفسير قرآن است و از آن جا كه ترجمه اين حديث دهها صفحه را به خود اختصاص ميدهد، از بيان آن چشم ميپوشيم و اهل تحقيق را به مطالعه آن در كتابهاي روايي فراميخوانيم. 27 مردي به امام صادق (ع) گفت: «خداوند ميفرمايد: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» غافر / 60 مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم. من خدا را ميخوانم، ولي دعايم به اجابت مقرون نميگردد! امام فرمود: چون شما به پيمان خدا وفا نميكنيد. خداوند فرموده است: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» بقره / 40 به پيماني كه با من بستهايد وفا كنيد تا من نيز به پيمان شما وفا كنم. به خدا سوگند اگر شما به پيمانتان با خدا پايبند باشيد، خدا به پيمان خود با شما وفا ميكند.» 28 عبدالله بن فضل هاشمي ميگويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از آيه: «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا» كهف / 17 آن كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعي است و هركس را او گمراه سازد، هرگز هدايتگر و سرپرستي نخواهد داشت. امام فرمود: معناي آيه اين است كه خداوند ظالمان را در قيامت از رسيدن به جايگاه كرامت، بازميدارد و اهل ايمان را به بهشت هدايت ميكند، آن گونه كه ميفرمايد: «وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» ابراهيم / 27 ستمگران را گمراه ميسازد و خداوند هركار بخواهد انجام ميدهد. و ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» يونس / 9 آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته كردهاند، پروردگارشان به ايمانشان هدايت ميكند، در بهشتهايي پرنعمت نهرهاي آب در زير پايشان جاري است. 29
از زمينههاي بهرهگيري اهل بيت از تفسير قرآن به قرآن، نفي پندارها، تفسيرهاي نادرست ديگران از قرآن بوده است. در تفسير آيه: « وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ » (بقره/١٠٢) ابويعقوب و ابوالحسن (روايتگران تفسير منسوب به امام حسن عسكري) ميگويند: «به امام عسكري عرض كرديم: برخي ميگويند هاروت و ماروت دو فرشته بودهاند كه خدا آنان را به زمين فرستاد و آن دو دلباخته زني به نام زهره شدند و مرتكب زنا، آشاميدن شراب و كشتن نفس محترمه گرديدند. خداوند آن دو را در بابل كيفر داد. جادوگران از آن دو جادوگري آموختند و خداوند آن زن را به صورت ستاره زهره مسخ كرد! امام فرمود: پناه به خدا از اين پندارها! فرشتگان داراي عصمتند و به لطف الهي از گناه مصونيت دارند. خداوند ميفرمايد: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» تحريم / 6 هرگز فرمان خدا را مخالفت نميكنند و آنچه را فرمان داده شدهاند اجرا ميكنند. «وَمَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلا يَسْتَحْسِرُونَ، يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لا يَفْتُرُونَ» انبياء / 19 آنها از نزد اويند، هيچگاه در عبادتش استكبار نميورزند و هرگز خسته نميشوند. «بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبياء/ 28-26) هرگز در سخن بر او پيشي نميگيرند. به فرمان او عمل ميكنند ... و از ترس او بيمناكند و ... گفتيم: بنابراين ابليس نيز فرشته نبوده است؟ فرمود: نه، بلكه او از جن بود. آيا نشنيدهايد كه خداوند ميفرمايد: « وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ» كهف / 50 به يادآوريد زماني را كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد. آنها همگي سجده كردند، جز ابليس كه از جن بود و خداوند خود خبر داده كه او از جن است و فرموده است: «وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ» حجر / 27 جن را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم.» 30
از محورهاي تفسير اهل بيت اين است كه هرگاه مطلبي در يك آيه به صورت مجمل و در جاي ديگر به گونه روشن و با وضوح بيشتر بيان شده است، مبيّن را در جهت تفسير مجمل به كار گرفتهاند و اين همواره كار آساني نيست، بلكه چه بسا يكي در سورههاي اوايل و ديگري در سورههاي آخر قرآن آمده است. و اين مفسر است كه پس از شناسايي، آن دو را در كنار هم قرار ميدهد و مراد الهي را استنباط ميكند. در سوره حمد، سه عنوان كلي مطرح شده است كه عبارت است از: نعمتيافتگان، غضبشدگان و گمراهان كه هركدام راه و روشي دارند و نمازگزار از خدا ميخواهد كه راه مستقيم را، كه راه نعمتيافتگان است، بدو بنماياند. در تفسير امام حسن عسكري در تفسير اين عناوين از گفتار تفسيري علي (ع) يادي به ميان آورده و در آن آمده است: «مراد از اهل نعمت كساني هستند كه در اين آيه مطرح هستند: «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ» نساء / 69 و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده: از پيامبران، صديقان، شهداء و صالحان. و مغضوبان يهودند كه خداوند درباره آنان فرموده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ» مائده / 77 بگو اي اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و غير از حقّ نگوييد و از هوسهاي گروهي كه پيشتر گرماه شدهاند و ديگران را گمراه كردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پيروي نكنيد! سپس امام افزوده است: هركس به خداوند كفر ورزد، او مورد غضب الهي و منحرف از راه است.» 31 نكته قابل يادآوري اين است كه در اين روايت تفسير دو آيه بالا به يهود و نصارا و معرفي آنها به عنوان نمونههاي خارجي كه راه و روشي درخور مطالعه و عبرتانگيز دارند، باتوجه به سياق آيات پيرامون اين دو آيه صورت گرفته كه هر تلاوتكننده آن را درك ميكند. در آيه شش سوره بقره، كافراني كه اميدي به ايمانشان نيست ابهام دارد و خود آيه نميتواند نمونة خارجي را بشناساند و اين آيه در روايت حريز از امام صادق (ع) اين گونه توضيح داده شده است: «هذه الآيه نزلت في اليهود و النصاري يقول الله: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» يعني التوراه و الانجيل «يعرفونه» يعني رسول الله «كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ» (بقره / 146)، لانّ الله قد انزل عليهم في التوراه و الزبور و الانجيل صفه محمد (ص) و صفه اصحابه و مبعثه و هجرته و هو قوله: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» (فتح / 29) فلمّا بعثه الله عرفه اهل الكتاب كما قال الله: «فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به»32 اين آيه درباره يهود و نصارا نازل شده است. خداوند ميفرمايد: گروهي كه ما بر آنها كتاب ـ يعني تورات و انجيل ـ فرستاديم به خوبي ميشناسد او ـ پيامبر ـ را بدان گونه كه فرزندان خود را ميشناسند، زيرا خداوند ميفرمايد: در تورات، زبور و انجيل صفت پيامبر (ص) صفت اصحاب او، بعثتگاه او، هجرت او بيان شده است. خداوند ميگويد. محمد فرستاده خداست و ياران او بر كافران بسيار سخت و با يكديگر بسيار مهربانند آنان را در حال ركوع و سجود مينگري كه فضل و خشنودي خدا را ميطلبند. از سجود در رخسارشان نشانهها پديدار است و اين وصف حال آنان است د رتورات و مثال آنها در انجيل به دانهاي ماند كه سر از خاك برآورد و شاخه ضعيفي باشد، پس از آن تقويتش كند تا قوي گردد و بر ساق خود بايستد و دهقانان را به شگفت وادارد تا كافران را به خشم آورد. يعني آن گاه كه خدا پيامبر را برانگيخت اهل كتاب او را شناخته و بدو كفر ورزيدند.»
واحدهاي تقسيم قرآن، همانند: آيه، حزب و جزء هميشه به معناي واحدهاي مفهومي نيست كه هر كدام مفهوم واحد مستقلي را در خود نهفته داشته باشد و نشانه قطع و وصل مطالب به حساب آيد، بلكه شناخت ابتدا و نهايت هر مطلبي مهارت و دانشي ويژه ميطلبد. پيوند مفهومي دستهاي از آيات شكلدهنده سياق است و هر جملهاي بايد با مطالعه مجموعهاي از جملهها و كلمهها مطالعه شود تكيه به سياق يكي از محورهاي تفسيري ائمه به شمار ميآيد. زهري در مسيري كه با امام سجاد روبهرو ميشود و ميگويد: شما جهاد و دشواريهاي آن را وانهادهايد و به حجّ كه به آساني درخور انجام است روي آوردهايد، با اين كه خداوند ميفرمايد: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (توبه / 112)، اذا رأينا هولاء الذين هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحجّ.» 33 خداوند جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده ... و آن پيروزي بزرگ است. امام فرمود: آيه بعدي را بخوان: [آنان] توبهكنندگان خداپرستان، سپاسگزاران، روزهداران، ركوعكنندگان و امركنندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و نگهبانان حدود الهي هستند و مؤمنين را بشارت ده. سپس فرمود: هرگاه يافتيم كساني را كه اين اوصاف را دارند، جهاد همراه با آنها با فضيلتتر است از حجّ.» زهري فضيلت جهاد را در پرتو آيه نخست مورد توجه قرار داده است، ولي امام بدو ميفهماند كه سياق چيزي ديگري را ميرساند و آن اين است كه مؤمنان با اين ويژگيها، مقام آنچناني را دارند. پس بايد آيه دوم را كه از نظر ادبي صفت مؤمنان را مطرح ميكند، در تفسير آيه نخست دخالت داد.
وجود آيات متشابه و محكم را در قرآن، مسلمانان باور دارند و نقش آيات محكم را در تبيين متشابهات نيز بيشتر مسلمانان مورد تأكيد قرار ميدهند، جز خوارج كه بدون توجه به محكمات به شناخت متشابهات پرداخته و در شناخت مبدأ و معاد بيراهه رفتهاند. 34 اهل بيت، ضمن تأكيد بر اين كه آنان راسخان در علمند و علم به تأويل متشابهات به طوركامل در مكتب تفسيري آنان وجود دارد، بدين امر نيز اصرار دارند كه تشخيص محكم از متشابه از عوامل آگاهي به معارف قرآن است و در عمل نيز به كمك محكمات به تفسير متشابهات پرداختهاند. بنابراين، تأويل متشابهات با آيات محكم از اصول مورد استفاده اهل بيت در تفسير به حساب آمده و به عنوان يكي از راههاي تماس با محتواي وحي معرفي شده است. در روايتي از امام صادق ميخوانيم: عن ابي عبدالله في قول الله: «فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا» (زخرف / 55) قال: انّ الله لايأسف كاسفنا ولكنه خلق اولياء لنفسه يأسفون و يرضون ... فجعل رضاهم لنفسه رضي و سخطهم لنفسه سخطا و ذلك لانّه جعلهم الدّعاه اليه و الادلاء عليه فلذلك صاروا كذلك و ليس ان ذلك يصل الي الله كما يصل الي خلقه ولكن هذا معني ما قال من ذلك و قدقال ايضاً: «من اهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربه و دعاني اليها» و قال ايضاً: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» نساء / 80 و قال ايضاً: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» فتح / 10 و كل هذا و شبهه علي ماذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الأشياء.» 35 در مورد سخن الهي: امّا هنگامي كه ما را به خشم آوردند، از آنها انقام گرفتيم، فرمود: خداوند به گونه ما متأسف نميشود، ولي او براي خود دوستان و اوليايي دارد كه حالت تأسف و رضا به آنان دست ميدهد و خداوند رضاي آنان را، رضاي خود و خشم آنان را خشم خود شمرده است. بدين دليل كه آنان را راهنما به سوي خود قرار داده و فرموده است: هركسي كه به دوست من اهانت كند، به جنگ با من برخاسته و مرا به نبرد فراخوانده است. نيز فرمود: كسي كه از پيامبر پيروي كند، خدا را پيروي كرده است. و نيز كساني كه با تو بيعت ميكنند درحقيقت با خدا بيعت كردهاند و دست خداوند بالاي دست آنان است. در اين مورد و ديگر موارد از اين گونه، مراد همان است كه برايت باز گفتم. و همچنين است رضا و غضب... . در اين مقاله، مجالي براي ورود در بحث متشابهات و محكمات و بيان ضوابط و ملاك آن دو نيست، ولي به اجمال ميتوان گفت كه آيا دربردارندة اوصاف خداوند، جزء آيات متشابه قرآن شمرده ميشوند و ميبايست با آيات محكم توضيح داده شوند و اين است كه در حديث يادشده، امام به عنوان يك ضابطه كلي ميفرمايد: «هرآنچه از سنخ غضب، رضا و تأسف است در حقيقت غضب، رضا و تأسف اولياي خدا مقصود است.» در روايت ديگر، عبدالعزيز بن مسلم از امام رضا (ع) درباره اين آيه ميپرسد: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» توبه / 67 خدا را فراموش كردند پس خدا آنان را فراموش كرد. امام فرمود: «انّ الله لاينسي و لايسهو و انّما ينسي و يسهو المخلوق ألا تسمعه يقول: «وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا» (مريم / 64) و انّما يجازي من نسيه و نسي لقاء يومه بان ينسيهم انفسهم كما قال: «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (حشر / 19)، و قوله «فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف / 51)، اي نتركهم كما تركوا الاستعداد للقاء يومهم هذا.» 36 خداوند سهو و فراموشي ندارد، و تنها مخلوق و آفريده است كه به فراموشي و سهو و خطا دچار ميشود، مگر نميشنوي كه خداوند ميفرمايد: پروردگارت فراموشكار نيست. معناي آيه اين است كه غافلان از خدا و قيامت مورد كيفر قرار ميگيرند، بدين گونه كه خداوند ايشان را به فراموشي از خود واميدارد: همچون كساني نباشد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنان را به خود فراموشي گرفتار كردن، آنان فاسقانند. و فرموده است: امروز ما آنان را فراموش ميكنيم، همان گونه كه ديدار چنين روزي را فراموش كردند. يعني رها ميكنيم آنان را همانگونه كه آنان از آمادگي براي ملاقات امروزشان چشم پوشيدند.
اهل بيت (ع) شناخت دقيق ناسخ و منسوخ را از آن مكتب تفسيري خود شمرده و در عمل، آياتي را با استفاده از واقعيت قرآني به نام نسخ تفسير كردهاند. در روايتي، علي (ع) ميفرمايد: «... عده زنان در جاهليت يك سال بود ... و زن شوهر مرده تعهد ميكرد كه به مدّت يك سال از سرمه كشيدن، شانه زدن بر مو، استعمال بوي خوش و ازدواج بپرهيزد. در اين صورت او را به مدّت يك سال از خانهاش بيرون نميكردند و در اين مدّت، هزينه زندگي زن را از دارايي به جامانده از شوهرش ميپرداختند. براين اساس در صدر اسلام، خداوند اين آيه را فرو فرستاد: «وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لأزْوَاجِهِمْ مَتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ» بقره / 240 و كساني كه از شما در آستانه مرگ قرار ميگيرند و همسراني به جا ميگذارند، بايد براي همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال آنان را بهرهمند سازند، در صورتي كه آنان [از خانه شوهر] بيرون نروند. چون اسلام نيرومند گرديد، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا» بقره / 234 كساني كه از شما ميميرند و همسراني باقي ميگذارند، بايد چهار ماه و ده روز انتظار كشند [و عده نگهدارند]. 37 زراه بن اعين ميگويد: از امام باقر (ع) دربارة اين آيه توضيح خواستم: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» مائده 5 [حلال شد بر شما] زنان پاكدامن از اهل كتاب. امام فرمود: «اين آيه نسخ شده است به اين سخن خداوند: «وَلا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِر» ممتحنه / 10 هرگز زنان كافر را در همسري خود نگه نداريد.» 38 بدين ترتيب امام (ع) با استفاده از نسخ و شاهد قراردادن نسخ، مراد و دستورالعمل هميشگي خداوند را در رابطه با عده زنان و ازدواج با زني كه هنوز ايمان نياورده است، تشريح كرده و آيات مربوطه را توضيح ميدهد.
از زمينههاي تفسير قرآن به قرآن، گواه قراردادن واژگان قرآني است كه مفهوم روشني دارد و اهل بيت موارد مشابه را به كمك آنها تفسير ميكنند و از اين ابزار قرآني در جهت تفسي آيه و يا شكافتن جملهاي سود ميبرند و اين، غير از ارجاع مجمل به مبين است كه در گذشته مورد مطالعه قرار گرفت. امام باقر (ع) در پاسخ پرسش زراره و محمد بن مسلم از حكم نماز در سفر، ميفرمايد: «خداوند فرموده است: «وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» نساء / 101 هنگامي كه سفر ميكنيد، گناهي بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد. براين اساس، قصر در سفر مثل تمام خواندن در حضر واجب است. زراره و محمدبن مسلم ميگويند: ما عرض كرديم: خداوند فرموده است: «ليس عليكم جناح» و نفرموده: «افعلوا» پس چگونه قصر واجب است در سفر مثل تمام خواندن در غير سفر؟ امام فرمود: آيا خداوند نفرموده: «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا» بقره / 158 صفا و مروه از نشانههاي خداست پس كساني كه حج يا عمره انجام ميدهند، مانعي نيست كه بر آن دو طواف كنند. مگر نميبينيد كه سعي بين صفا و مروه را واجب كرده است و خداوند از آن در كتاب ياد فرموده و پيامبرش عمل كرده است، همين گونه است قصر در سفر كه پيامبر (ص) بدان عمل كرده و خداوند حكم آن را در قرآن مطرح كرده است.» 39
دلالت اشاره تعبير جديدي است كه به وسيله عالمان اصولي مطرح گرديده است. در روايت يونس از حسن آمده است: «زني را نزد عمر آوردند كه در شش ماهگي بچه به دنيا آورده بود. عمر تصميم گرفت كه زن را [به اتهام زنا] سنگسار كند. اميرمؤمنان علي (ع) به عمر فرمود: اگر اين زن با استدلال به كتاب خدا به مخاصمه با تو برخيزد، تو را مغلوب ميسازد، زيرا خداوند ميفرمايد: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا» احقاف / 15 دوران حمل و از شير بازگرفتن كودك سي ماه است. و فرموده است: «وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» بقره / 233 مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير ميدهند [اين] براي كسي است كه ميخواهد دوران شيرخوارگي را تكميل كند. پس هرگاه دوران شيردهي كامل دو سال و مدّت دورة بارداري و شيردهي سيماه باشد [پس از كسر كردن 24 ماه از سي ماه] آنچه باقي ميماند از اين مدت، شش ماه است. در اين جا عمر دست از سر آن زن برداشت و بدين وسيله چنين حكمي ثابت گرديد و صحابه و تابعين و كساني ديگري كه اين جريان را مأخذ شناختهاند، تا امروز به اين نظر عمل كردهاند.» 40
گواه گرفتن قرآن براي تفسير قرآن، بين نخستين طبقه مفسران مطرح بوده و خود قرآن به عنوان مهمترين و استوارترين منبع براي تفسير، از سوي عالمان تفسير، مورد بهرهگيري قرار ميگرفته است. امّا اين گذرگاه، به دور از لغزش و دشواري نبوده است، چه اين كه از انتقاد پيامبر (ص) و ائمه نسبت به برخي از كسان كه به «ضرب قرآن به قرآن» ميپرداختهاند، استفاده ميشود كه هرگونه استدلال به قرآن براي تفسير قرآن نميتواند حركتي صحيح تلقّي شود. روشنترين بيان در اين رابطه، روايات «ضرب القرآن بعضه ببعض» است كه در زبان پيامبر (ص) و اهل بيت ايشان جاري شده است. در روايتي از پيامبر (ص) آمده است: «انّ رسول الله خرج علي قوم يتراجعون في القران و هو مغضب فقال بهذا ضلّت الامم قبلكم باختلافهم علي انبيائهم و ضرب الكتاب بعضه ببعض. قال: وان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضا ولكن نزل أن يصدق بعضه بعضا فما عرفتم منه فاعملوا به و ما تشابه عليكم فآمنوا به.» 41 پيامبر (ص) در حالي كه خشمگين بود به سراغ قومي شتافت كه مراجعه به قرآن داشتند. پيامبر (ص) فرمود: همين گونه امتهاي پيشين گمراه شدند كه درباره پيامبرانشان اختلاف ورزيدند و بعض كتاب را به بعضي ديگر ارجاع دادند. از امام باقر (ع) و امام صادق نيز اين مضمون نقل شده است: «ماضرب رجل القرآن بعضه ببعض الاّ كفر.» 42 «كسي به ارجاع بعض قرآن به بعض ديگر آن نميپردازد، مگر اين كه در دائره كفر قرار ميگيرد. بيگمان مخاطب اين روايات، گروهي از مسلمانان بودهاند و نه كافران و منافقان و بر اين اساس، نميتوان گفت كه منظور از «ضرب قرآن به قرآن» اعتقاد به وجود تناقض در پيام وحي است، زيرا مسلمان و مؤمن نميتواند چنين باوري داشته باشد و اگر اعتقاد به وجود تناقض در قرآن داشته باشد، خود اين اعتقاد گمراهي است هرچند به مقايسه آيات نپردازد! تنها معناي درخور پذيرش براي اين دسته از روايات، همان تفسير قرآن به قرآن است، امّا به گونهاي كه پيرو هيچ ملاك علمي و معيار استوار نيست و به صورت دلخواه و ظنّي، صورت گرفته باشد. به بيان امام صادق (ع): «... ذلك انّهم ضربوا بعض القرآن ببعض و احتجوا بالمنسوخ و هم يظنون انّه الناسخ و احتجوا بالمتشابه و هم يرون انه المحكم و احتجوا بالخاص و هم يقدرون انه العام و احتجوا باول الآيه و تركوا السبب في تأويلها و لمينظروا الي ما يفتح الكلام و الي مايختمه و ...» 43 ... و اين، بدين جهت است كه آنان بعض آيات قرآن را به بعض ديگر درآميختند و استدلال كردند به منسوخ به گمان اين كه ناسخ است. استدلال كردند به متشابه، با اين باور كه محكم است. استدلال كردند به خاص به گمان اين كه عام است. استدلال كردند به اول آيه با ناديده گرفتن سبب تأويل آن و نگاه نينداختند به نقطه آغاز و انجام كلام و نشناختند موارد و مصادر كلام را، زيرا آن را از اهلش ياد نگرفتند و در نتيجه گمراه شدند و به گمراهي كشاندند. در اين بخش از روايت، جمله «ضربوا بعض القرآن ببعض» را به گونه روشن تفسير كرده و منشأ گمراهي در استفاده از شيوه تفسير قرآن به قرآن را، بازگفته است كه ناآشنايي با علوم قرآن از طريق اهل بيت است: «علي (ع) به مرد قاضي فرمود: آيا ناسخ و منسوخ را ميشناسي؟ عرض كرد: نه. امام فرمود: به هلاكت افتادهاي و به هلاكت مياندازي.» 44 و نيز به مردي كه در مسجد به مردم تذكر و بيم ميداد، فرمود: «آيا ناسخ را از منسوخ بازميشناسي؟ عرض كرد: خير. امام فرمود: از مسجد بيرون رو و در آن به بيم دادن مردم مپرداز.» 45 بيگمان كسي كه پست قضاوت را اشغال كرده و يا بر كرسي ارشاد و موعظه تكيه زده است، اگر به دانش نسخ آگاه نباشد، در استدلالهاي خود به آيات قرآن، دچار لغزش شده است و با ارائه پنداشتهها به عنوان مراد الهي، مردم را به بيراهه ميكشاند.
مراجعه به سخنان اهل بيت (ع) كه در آنها، به كارگيري تفسير قرآن به قرآن از سوي ديگران، مورد انتقال واقع شده است، اين واقعيت را آشكار ميسازد كه راز ناكامي مفسران ناآشنا با مباني تفسيري اهل بيت (ع) در اين نهفته است كه آنان در شناخت ملاكها و معيارها و ابزار ضروري، كاستي داشته و در تفسير قرآن به قرآن، به عقل و يا نقلهاي گمانآور اعتماد ميكردهاند، در صورتي كه عقل به خلاف مقبوليتي كه در شناخت مفاهيم قرآني دارد، در شناسايي ابزار مورد نياز در فهم قرآن از قرآن، كارايي چنداني ندارد و با اتكاي به عقل، مفسر نميتواند راه راستي را بپيمايد و خود را از غلتيدن در تفسير به رأي دور نگهدارد. «عن جابر قال: قال ابوعبدالله: «... يا جابر انّ الآيه لتنزل اولها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصّل يتصرف علي وجوه.» 46 امام صادق (ع) فرمود: اي جابر ... يك آيه ممكن است اولش درباره چيزي و وسط آن درباره چيزي و آخرش درباره چيز ديگري نازل شده باشد و در عين حال كلام پيوستهاي است و بر احتمالهاي بسياري درخور حمل است. نيز جابر ميگويد: «از امام باقر (ع) از چيزي در رابطه با تفسير قرآن، پرسيدم و جوابم را داد. بارديگر [همان مطلب را] پرسيدم جواب ديگري داد. عرض كردم: فدايت شوم ديروز جوابي غير از اين داده بوديد! امام فرمود: جابر، قرآن بطني دارد و بطن قرآن ظهري دارد. اي جابر! دست انديشهها از رسيدن به حقيقت قرآن [بدون راهنمايي معلمان وحي] بسي دور است، چه اين كه آغاز آيه درباره چيزي و آخر آن درباره چيز ديگري است و با اين حال كلام پيوستهاي است، درخور حمل بر احتمالهايي چند!» 47 در روايت ديگري، امام صادق در پاسخ به نامهاي ميفرمايد: «قرآن نمود حقايقي است براي مخاطباني كه جز آنان از پيامهاي نهفته آن چيزي درك نكند، مخاطباني كه قرآن را آن گونه كه سزاوار است، تلاوت ميكنند و بدان ايمان دارند و آن را ميفهمند و امّا براي ديگران، فهم قرآن به راستي چه دشوار است و از دريچههاي قلبشان چه دور! به همين دليل پيامبر (ص) فرمود: «نسبت به تفسير قرآن، چيزي دورتر از قلبهاي مردان نيست و دربرابر آن تمام مردمان سرگردانند، جز كساني كه خدا بخواهد.» 48 علي (ع) به مردي كه مدّعي وجود ناسازگاري در قرآن بود، فرمود: «از تفسير قرآن براساس نظر خود بپرهيز، تا از راه و راهنمايي دانشمندان بدان برسي! زيرا بسا تنزيلي كه با سخن بشر شباهت دارد، ولي كلام خداوند است و تأويل آن همگوني با كلام بشر ندارد ... پس كلام خداوند را با كلام انسان يكسان مشمار و گرنه گمراه ميشوي و به هلاكت ميرسي.» 49 ابوحامد غزالي در كتاب «بيان العلم اللدنّي» در مقام ستايش از علي ابن ابيطالب ميگويد: «اميرمؤمنان فرمود: «پيامبر (ص) زبانش را در كامم گذاشت و در اثر آن بر روي قلبم هزار در علم گشوده شد كه هر دري هزار در ديگر گشود» و او، كه درود خداوند بر او باد، فرمود: «اگر كرسي و تكيهگاه قضاوت در اختيارم قرار گيرد و بر آن تكيه زنم، به راستي براي پيروان تورات براساس تورات و براي پيروان انجيل برابر انجيل و براي پيروان قرآن برابر قرآن آنان، قضاوت خواهم كرد.» اين مرتبه و مقام، با دانش بشري درخور دستيابي نيست، بلكه رسيدن به اين رتبه، به وسيله علم لدنّي ميسّر ميشود.» 50 جلالالدّين سيوطي از ابنجرير، ابن ابيحاتم، واحدي، ابنمردويه، ابنعساكر و ابنبخاري اين روايت را نقل ميكند: «قال رسول الله لعلي (ع): ان اله امرني ان ادنيك و لااقصيك و ان اعلمك و ان تعي و حقّ لك ان تعي منزل هذه الآيه: «وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»51 الحاقه / 12 پيامبر (ص) به علي فرمود: خداوند دستورم داده كه تو را نزديك خويش نگهدارم و از خود دور نسازم و آموزشت دهم و تو فراگيري و شايسته است بر تو كه فرابگيري. آن گاه اين آيه نازل شد: گوشهاي شنوا آن را دريابند و بفهمد. در متني كه سيوطي از ابونعيم نقل ميكند اين جمله افزوده شده است: «پس از نزول آيه، پيامبر (ص) فرمود تو آن گوش شنوا و دريابنده هستي.» 52 سليم بن قيس ميگويد: «شنيدم از علي (ع) كه ميفرمود: آيهاي بر پيامبر فرود نيامد، مگر اين كه بر من خواند و ديكته گفت و من با خط خود نوشتم. تأويل، تفسي، ناسخ، منسوخ، محكم و متشابه آن را تعليم داد و از خداوند خواست تا فهم و نگهداري آن را روزيم كند. پس از آن آنچه او به من آموخت، هرگز فراموش نكردم.... .» 53
شرايط ورود به كار تفسير قرآن، در نگاه اهل بيت فراوان است و تحقيق جداگانهاي را ميطلبد و ما در اني نگاه گذرا به برخي از آنها اشاره خواهيم داشت. روشنترين بيان، روايت اسماعيل بن جابر از امام صادق (ع) است: «... واعلموا رحمكم الله انّه من لم يعرف من كتاب الله النّاسخ من المنسوخ و الخاص من العام و المحكم من المتشابه و اسباب التّنزيل ... و المبين و العميق و الظاهر و الباطن و الابتداء و الانتهاء ... و القطع و الوصل ... و الصّفه لما قبل ممّا يدل علي ما بعده ... فليس بعالم بالقرآن و لامن اهله و متي ما ادعي معرفة هذه الاقسام مدع بغير دليل فهو كاذب مرتاب مفتر علي الله الكذب و رسوله و مأويه جهنّم و بئس المصير.» 54 بدانيد! خدا رحمتتان كند! هرگاه كسي از كتاب خدا، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، محكم و متشابه، اسباب نزول، آشكار و عميق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها، قطع و وصل و صفت كلام قبلي را كه دلالت بر ما بعد دارد، نداند؛ آگاه به قرآن و اهل آن نيست و اگر كسي مدعي شناخت اين اقسام شود بدون دليل، دروغگو و اهل افترا و تهمت بر خدا و پيامبر اشت و منزلگاه او جهنّم خواهد بود كه بد سرانجامي است. اهل بيت راز دوگانگي ديدگاههاي تفسيري خود را با آنچه نزد مردم است، براين اساس تحليل ميكنند كه اين شرايط به گونة كامل نزد مردم وجود ندارد. علي (ع) ميفرمايد: «آنچه بين مردم وجود دارد، تركيبي است از حقّ و باطل، راست و دروغ و مطالب يقيني و مطالب وهمي و خيالي ... ... بعضي منسوخ را به ياد دارند و ناسخ را نميدانند.» 55 كوتاه سخن اين كه نهي ائمه از دخالت افراد در كار تفسير، مربوط به كساني است كه ابزار و دانش لازم را ندارند: «ايّاك و تلاوة القرآن برأيك فان النّاس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم فيما سواه من الامور و لاقادرين عليه و لاعلي تأويله الاّ من حده و بابه الّذي جعله الله له.» 56 بپرهيز از اين كه قرآن را به دلخواه خود تلاوت كني [و تفسير كني] زيرا مردم در علم به قرآن، مانند ساير علوم حضور همسان ندارند و توانا بر شناخت قرآن و تأويل آن نيستند، جز از راهي كه خدا گزين كرده است. براساس پارهاي از روايات حتي دسترسي به تأويل و باطن قرآن (اگر بپذيريم كه اين دو واژه هم معنايند) نيز براي غير اهل بيت ميسّر است (اگر شايستگيهاي لازم را كسب كرده باشد) مثلاً: پيامبر (ص) درباره ابن عباس فرمود: «خدايا فقه دين و علم به تأويل را به او بياموز.» 57 برابر روايت حريز، امام صادق (ع) فرمود: «خدا رحمت كند جابر را كه در تفقه به مقامي رسيد كه تأويل اين آيه را ميدانست: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ»58 قصص / 85 آن كسي كه قرآن را بر تو فرض نمود، تو را به جايگاهت بازميگرداند.» در مورد حديث نبوي: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه»59 سيوطي مينويسد: «از نگاه من، مقصود از «اعربوا القرآن» بيان و تفسير است، زيرا به كار بردن اعراب بر حكم نحوي اصطلاح تازه و جديدي است و از سويي علامت حكم نحوي براي شنوندگان پيامبر، امر سليقهاي بوده و آنان نيز به يادگرفتن آن نداشتهاند.» 60 از ابن عباس نيز نقل شده است كه در تفسير كلمه «الحكمه» در آيه: «وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» (بقره / 269) گفته است: «مراد از حكمت، شناخت قرآن است، بدين معني كه ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مقدّم و مؤخر، حلال و حرام و مثالهاي قرآن را بداند. پيامبر فرمود: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه.» 61
1 . سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، به نقل از: عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روشهاي تفسير، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران / 299. 2 . سيوطي، جلالالدين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات الشريف الرضي ـ بيدار ـ عزيزي، 4/253. 3 . سيوطي، جلالالدين، الاكليل في مستنبط علوم التنزيل، بيروت، دارالكتب العلميّه / 12. 4 . قرطبي، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1/34. 5 . الاشيقر، محمدعلي، لمحات من تاريخ القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي / 240. 6 . طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 8 / 161. 7 . همان. 8 . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسه اميرالمؤمنين (ع)، 1/21. 9 . مامقاني، محمدحسن، تنقيح المقال في علوم القرآن، 4/234. 10 . ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1/89. 11 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403، 92/105. 12 . مامقاني، محمدحسن، تنقيح المقال، باب ميم. 13 . شريف رضي، نهجالبلاغه، خطبه 133. 14 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، مؤسسه دارالكتاب، 1/4؛ شريف رضي، نهجالبلاغه، خطبه 157. 15 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/100. 16 . كليني، محمدبن يعقوب، الفروع من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 5/300. 17 . هلالي، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، تحقيق محمدباقر انصاري، قم، نشر الهادي، 2/ 625 ـ 628؛ صفار قمي، محمدبن حسن بن فروخ، بصائر الدّرجات الكبري في فضائل آل محمّد (ص)، تهران، مؤسسه الاعلمي / 218؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/99. 18 . صفار قمي، محمدبن حسن بن فروخ، بصائر الدّرجات / 218. 19 . همان / 216. 20 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1/228. 21 . همان، 1/229. 22 . صفارقمي، محمدبن حسن بن فروخ، بصائر الدّرجات / 468. 23 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1 / 30 ـ 32. 24 . همان. 25 . كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 2 / 285، حديث 24. 26 . ذهبي، محمدحسين، التّفسر و المفسرون، 1 / 39. 27 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 90 /127. 28 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/46. 29 . شيخ صدوق، محمدبن علي بن بابويه، التّوحيد، قم، جامعه مدرسين، 241. 30 . التّفسير المنسوب الي الامام العسكري، قم، مدرسه الامام المهدي (ع) / 475 ـ 477. 31 . همان / 50. 32 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/32. 33 . طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379، 3/76. 34 . اوسي، علي، الطباطبائي و منهجه في تفسيره، تهران، سازمان تبليغات اسلامي / 144. 35 . شيخ صدوق، التّوحيد / 168. 36 . همان / 159. 37 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العيّاشي، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1 / 122؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 90/6. 38 . كليني، محمدبن يعقوب، الفروع من الكافي، 5 / 358؛ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، 2/162. 39 . بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1 / 410. 40 . شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1/197؛ سيوطي، جلالالدّين، الدرّ المنثور، 1 / 88. 41 . سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور، به نقل از: عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روشهي تفسير قرآن / 299. 42 . فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير الصافي، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1 / 35؛ مجلسي محمدباقر، بحارالانوار، 92/39؛ عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، 1 / 18. 43 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 93 / 3. 44 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/95؛ عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، 1/12؛ سيوطي، جلالالدين، الدّر المنثور، 1/259. 45 . سيوطي، جلالالدّين، الدّر المنثور، 1/259. 46 . عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، 1 / 11. 47 . همان، 1/12. 48 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/101. 49 . همان، 92/107. 50 . همان، 92/104. 51 . سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور، 8/247. 52 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/99. 53 . هلالي، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، 2/625. 54 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 93 / 2 و 4. 55 . هلالي، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، 2 / 620. 56 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/101. 57 . بخاري، محمّدبن اسماعيل، صحيح البخاري (حاشيه سندي)، دارالمعرفه، بيروت، 1/25؛ نيشابوري، مسلم، صحيح مسلم، باب فضائل الصحابه. 58 . قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 2/147. 59 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/106؛ سيوطي، جلالالدين، الاتقان، 4/198. 60 . سيوطي، جلالالدين، الاتقان، 4/198. 61 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، 92/106.